۱۳۸۷ خرداد ۱۸, شنبه

بمان

من دیگر این وسط اهمیتی ندارم
آنچه مهم شده ماندن خاطره ای خوش است.
من خاطره خوش را دوست ندارم!
من ماندن را دوست دارم.
من خودخواهم .

۱۳۸۷ خرداد ۱۷, جمعه

دلتنگش شدم

نزدیک دو ساعت داشتم با او حرف می زدم .
یکهو به خودم آمدم .
کتاب جلوی رویم باز بود .
دوباره بین درس خواندن دلتنگش شده بودم !

۱۳۸۷ خرداد ۱۳, دوشنبه

صبح ها من اول هستم

اول صبح است.
اول صبح سایه هست.
بوی نم می آید.
سبزی درختان دروغ نیست.
صدای آب شنیده می شود. صدای ریزش قطرات آب از برگ درختان توی حوض.
شالاپ شولوپ.
شبنم را دیدم.
روی خشت های نم کشیده می نشینم .
نم می کشم . خنک می شوم.
نگران نیستم . نگران شلوارم.
صدای آرامش را اینجا می شنوم.