۱۳۸۷ شهریور ۱۴, پنجشنبه

حراج عشق

چو بستی در به روی من به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم
فشردم با همه مستی به دل سنگ صیوری را
ز حال گریه ی پنهان حکایت با سبو کردم
صفایی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی تو را هم آرزو کردم
ملول از ناله ی بلبل مباش ای باغبان رفتم
حلالم کن! اگر وقتی گلی در غنچه بو کردم

تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم


استاد شهریار

۱۳۸۷ شهریور ۱۰, یکشنبه

فرار

نالدم پای که چند از پی یارم بدوانی
من بدو می رسم اما تو که دیدن نتوانی
من سراپا همه شرمم تو سراپا همه عفت
عاشق پا به فرارم تو که ابن درد ندانی
چشم خود در شکن خط بنهفتم که به دزدی
یک نظر در تو ببینم چو تو این نامه بخوانی

استاد شهریار