۱۳۸۸ مهر ۷, سه‌شنبه

دروغ ها

پدرم راست مي گفت دست ما نمك ندارد .
پدرم به من ياد داد عادت كنم ‏‏كه اين.....
سرنوشت ماست!
گله اي نيست .
دوستم گفت هر كه را بيشتر دوست داشته باشي زودتر از تو دور مي شود .
دوستم گفت مرا دوست نداري كه هميشه با هم هستيم .
خنديدم .
اما انگاري دوستم هم راست مي گفت .
اين همه صداقت اطرافم بود و من دروغ ها را چسبيدم .

۱۳۸۸ مرداد ۱۴, چهارشنبه

يراي يك گل

تو بهترين نيستي ‏‏‏‏ٌ‏‎ًٌٍُْبدترين هم !
تو همان سادگي عظيمي كه "مي تواند " دنيا را رام خود كند .
آرام باش گل كوچك من .
تاريكي ها را پس بزن .
قلب مهربانت را به روي روشني باز كن .
دنيا براي توست .
خدا اينجاست .

۱۳۸۸ مرداد ۱۲, دوشنبه

من
اينجا
ميان هجوم سرد نگاه هاي پر كينه تنها مانده ام .
و منتظر ...
كه نگاه بي قراري به چشمانم گره خورد .
شايد
درد روزهايم را درد دل كنم .
بي آنكه بي تاب سرديشان شوم .
خدايا
بي وفايان را چه مي شود
بي وفايي مي كنند؟


سلام
نشان خداحافظي بود كه قرار بر پايانش بود
من بي گناهم !