۱۳۸۷ مرداد ۳, پنجشنبه

کی؟

علی تماس گرفت گفت امشب بریم بیرون گفتم امتحان دارم گفت پس وقتی بیکار شدی خبرم کن بریم بیرون
هنوز باهاش تماس نگرفتم
سجا د بعد از مدت ها تماس گرفت گفت پایه بیرون رفتن هستی گفتم این هفته خیلی کار دارم ولی فرصت کردم خبرت می کنم .ناراحت شد گفت باشه
ندا زنگ زد گفت امتحانم عقب افتاده امشب بیا بریم بیرون شام بخوریم گفتم امشب کلی کار دارم نمی رسم گفت مهم نیست باشه یه وقت دیگه
بابام صدام زد گفتم کلی کار دارم اگر واجب نیست نیام .خیلی آروم گفت باشه به کارت برس
صبح برای ادامه کار رفتم دیدم هیچکس نیومده صبر کردم خبری نشد sms زدم حواب نگرفتم
به خودم لعنت فرستادم که به خاطر اونا دل این همه آدم رو شکستم .
نمی دونم کی می خوام مال خودم باشم .

۱ نظر:

ناشناس گفت...

تا شما باشين كه اينقدر خر كار نباشين!!!!؛)
اونوقت شما بر مي گردين به من مي گين: برداشت رو ولش كن، دنيايي نيست!!!!